The World Philosophy of Orodism Forum Index

The World Philosophy of Orodism

Lovers of the philosophical school of Orodism

PortalPortal  blogBlog  AlbumAlbum  UsergroupsUsergroups  MemberlistMemberlist  GBGuestbook  User PanelUser Panel  RegisterRegister 
 FlashChatFlashChat  FAQFAQ  SearchSearch  Log in to check your private messagesLog in to check your private messages  StatisticsStatistics  LinksLinks  Log inLog in 
 CalendarCalendar  DownloadsDownloads  Comments to your karmaComments to your karma  ToplistToplist  Recent topicsRecent topics  Voting forumVoting forum

هـوشنگ ابـتهـاج
Users browsing this topic:0 Registered, 0 Hidden and 0 Guests
Registered Users: None


 
Post new topic   Reply to topic    The World Philosophy of Orodism Forum Index -> The Philosopher Hakim Orod Bozorg quotes about Humanity
View previous topicEmail to a Friend.Users who have viewed this topicSave this topic as a txt filePrintable versionLog in to check your private messagesView next topic
Author Message
Jayden

I am a ORODIST
I am a ORODIST






Joined: 08 Apr 2008
Posts: 268
Jayden is offline 







NULL
PostPosted: Mon Jun 23, 2008 7:53 pm    Post subject:  هـوشنگ ابـتهـاج
Description:
Reply with quote

هـوشنگ ابـتهـاج در سال 1306 در شهـر رشت زاده شد. دوره آموزش دبـستاني را در هـمين شهـر و آموزش دبـيرستاني را در تهـران به پايان رساند. وي مدتهـا به عـنوان مدير کـل شرکت دولتي "سيمان تهـران" به کار اشتـغـال داشت. چـند سالي نيز از سال 1350 تا 1356 برنامه "گـل هاي تازه" و "گـلچـين هـفـته" راديو ايران را سرپـرستي مي کرد.
ابتهـاج در دوران دبـيرستان به سرودن شعـر پـرداخت و در هـمان سالهـا اولين دفـتر شعـر خود را به نام "نخـستـين نغـمه ها" منـتـشر کرد. وي با سرودن شعـرهاي عاشـقانه آغاز کرد اما با کتاب "شبگـير" خود که حاصل سال هاي پـر تب و تاب پـيش از 1332 است، به شعـر اجتماعي روي آورد.
در شعـر سايه، دو گـرايش عـمده به چـشم مي خورد: گـرايش عاشقانه و گـرايش اجـتماعـي، و شايد نيازي به گـفتن نباشد که در گـرايش اول، بسيار نيرومندتر و موفـق تر است. شعـرهاي او، به ويژه عاشقانه هايش، زيـبا و دلنشين هـستـند؛ و بر شعـر نو عاشقانه فارسي بي تاثـير نبوده اند. زبان غـنايي پاکـيزه، و درورنمايه اي آميخـته با تصاوير زندگـي و طبـيعـت سرسبز و پـر طراوت پـهـنه هاي شمالي ايران، رنگ ويژه اي به سروده هايش مي بخـشد.

شعـرهاي سايه، در ميان اقـشار شعـردوست و شعـرخوان جامعـه ما با اقـبال چـشمگـيري مواجه است. وي که خود از زهـروان نوگـرايي در شعـر ايران بود، پس از چـندي عـمدتا به غـزلسرايي به شيوه قـديم پـرداخت و اکـنون او را بـيشتر با غـزلهايش مي شناسند تا شعـرهاي نو شيوه اش.


كاروان از هوشنگ ابتهاج
ديرست ، گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه
ديرست ، گاليا ! به ره افتاد كاروان
عشق من و تو ؟ ... آه
اين هم حكايتي است
اما ، درين زمانه كه درمانده هر كسي
از بهر نان شب
ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست
شاد و شكفته ، در شب جشن تولدت
تو بيست شمع خواهي افروخت تابناك
امشب هزار دختر همسال تو ،‌ ولي
خوابيده اند گرسنه و لخت ،‌ روي خاك
زيباست رقص و ناز سرانگشتهاي تو
بر پرده هاي ساز
اما ،‌ هزار دختر بافنده اين زمان
با چرك و خون زخم سرانگشتهايشان
جان ميكنند در قفس تنگ كارگاه
از بهر دستمزد حقيري كه بيش از آن
پرتاب ميكني تو به دامان يك گدا
وين فرش هفت رنگ كه پامال رقص تست
از خون و زندگاني انسان گرفته رنگ
در تاروپود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اينجا به خاك خفته هزار آرزوي پاك
اينجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار كودك شيرين بي گناه
چشم هزار دختر بيمار ناتوان
ديرست ، گاليا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نيست
هر چيز رنگ آتش و خون دارد اين زمان
هنگامه رهايي لبها و دستهاست
عصيان زندگي است
در روي من مخند
شيريني نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد ازين پس شراب و عشق
بر من حرام باد تپشهاي قلب شاد
ياران من به بند
در دخمه هاي تيره و نمناك باغشاه
در عزلت تب آور تبعيدگاه خارك
در هر كنار و گوشه اين دوزخ سياه
زودست ، گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
اكنون ز من ترانه شوريدگي مخواه
زودست ، گاليا ! نرسيدست كاروان
روزي كه بازوان بلورين صبحدم
برداشت تيغ و پرده تاريك شب شكافت
روزي كه آفتاب
از هر دريچه تافت
روزي كه گونه و لب ياران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازيافت
من نيز باز خواهم گرديد آن زمان
سوي ترانه ها و غزلها و بوسه ها
سوي بهارهاي دل انگيز گل فشان
سوي تو
عشق من

************************************

درين سراي بيكسي ، كسي بدر نميزند
به دشت پرملال ما پرنده پر نميزند
يكي ز شب گرفتگان چراغ بر نميكند
كسي به كوچه سار شب در سحر نميزند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نميزند
دل خراب من دگر خراب تر نميشود
كه خنجر غمت ازين خراب تر نميزند
گذرگهي است پر ستم كه اندرو بغير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نميزند
چه چشم پاسخ است ازين دريچه هاي بسته ات؟
برو كه هيچكس ندا به گوش كر نميزند
نه سايه دارم و نه بر ، بيفكنندم و سزاست
اگر نه ، بر درخت تر كسي تبر نميزند
Back to top
View user's profile Send private message
Adv



PostPosted: Mon Jun 23, 2008 7:53 pm    Post subject: Adv






Back to top
Display posts from previous:   
Post new topic   Reply to topic    The World Philosophy of Orodism Forum Index -> The Philosopher Hakim Orod Bozorg quotes about Humanity All times are GMT + 1 Hour
Page 1 of 1

 
Jump to:  
You cannot post new topics in this forum
You cannot reply to topics in this forum
You cannot edit your posts in this forum
You cannot delete your posts in this forum
You cannot vote in polls in this forum
You cannot attach files in this forum
You cannot download files in this forum





The World Philosophy of Orodism topic RSS feed 
Powered by MasterTopForum.com with phpBB 2003 - 2008